شکست این بغض غریب
این انتهای من وتوست
این انتهای ما شدن
چهره ی معصوم من به سوی غروب است
سیمای مغرور تو رو به طلوع است
چه بی رحم می شنوم سکوت نگاهت را
تو نفس نمی کشی ومیترسی ومن
میان انگشتان خیالم سخت می گریم
گمانم نبود امروز را
هرگز تصویری را برای امروز در ذهنم نبود
چه بی صدا چه پر غرور توزود می روی
که ناگهان قلب مراتو بشکنی
باور نمی کنم بااین سکوت تو میروی
:: برچسبها:
شعر,